جدول جو
جدول جو

معنی سپر انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

سپر انداختن
کنایه از سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن، برای مثال چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱ - ۴۱)، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی - ۳۵)
تصویری از سپر انداختن
تصویر سپر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
سپر انداختن
(چَ / چِ ضَ زَ دَ)
کنایه از تنزل و فروتنی نمودن. (برهان) :
چارۀ مغلوب نیست جز سپر انداختن
چون نتواند که روی درکشد از تیر او.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 267 بدایع).
، عاجز شدن. (برهان) (شرفنامه) :
هم سفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پر انداختند.
نظامی.
چند چو پروانه پر انداختن
پیش چراغی سپر انداختن.
نظامی.
ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش
گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار.
سعدی (طیبات).
با همه تدبیر خویش ماسپر انداختیم
روی بدیوار صبر چشم بتقدیر او.
سعدی (طیبات).
سپر از غمزۀ مست تو بیندازد چرخ
با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی.
نزاری قهستانی.
، هزیمت کردن:
نه هر جای مرکب توان تاختن
که گه گه سپر باید انداختن.
سعدی.
صاحبنظران لاف محبت نپسندند
وآنگه سپر انداختن از تیر بلایی.
سعدی (بدایع).
، غروب کردن. (برهان) (شرفنامه) :
چون سپر انداختن آفتاب
گشت زمین را سپر افکن بر آب.
نظامی.
، ننگ و عار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
سپر انداختن
انداختن سپر بر زمین، هزیمت کردن گریختن، عاجز شدن، تسلیم شدن، یا سپر افکندن بر آب. زبون شدن فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سپر انداختن
سپرافکندن، فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن، تسلیم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پر انداختن
تصویر پر انداختن
مجرد گشتن و نشاط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر انداختن
تصویر سر انداختن
حرکت دادن و جنباندن سر به هر طرف از روی تکبر و مستی و شور و حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستر انداختن
تصویر بستر انداختن
رختخواب پهن کردن رختخواب انداختن بستر افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار انداختن
تصویر بار انداختن
بار افکندن، کود دادن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
پرتاب کردن تیر بوسیله کمان تفنگ و غیره، طعنه زدن، دعای بد کردن نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیر انداختن
تصویر گیر انداختن
گرفتار کردن بدام انداختن، دچار مخمصه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ انداختن
تصویر سنگ انداختن
((~. اَ تَ))
کنایه از اشکال تراشی، مانع پیشرفت کار کسی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
Discard
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تور انداختن
تصویر تور انداختن
Net
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
Catapult
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تور انداختن
تصویر تور انداختن
catturare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
catapultare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
descartar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
wyrzucać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تور انداختن
تصویر تور انداختن
capturar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
catapultar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تور انداختن
تصویر تور انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تور انداختن
تصویر تور انداختن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تور انداختن
تصویر تور انداختن
łapać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
katapultować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
викидати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تور انداختن
تصویر تور انداختن
ловити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
катапультувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
wegwerfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
katapultieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
выбрасывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تور انداختن
تصویر تور انداختن
ловить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
катапультировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
scartare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی